راننده سلانه سلانه می راند تا در این قحطی مسافر مبادا کسی از قلم بیافتد. نزدیک اذان بود و تلاوت زیبایی از رادیو ماشین در حال پخش شدن بود. روحانی سن و سال داری که عقب ماشین تاکسی نشسته بود در نوای زیبای قرآن غرق شده بود. بالاخره راننده روی ترمز زد و مسافری جدید سوار کرد. هنوز چیزی نگذشته بود که مسافر جدید سر صحبت را با راننده باز کرد و شروع کرد به بد گفتن از اوضاع زندگی و کاسبی و... در میان صحبتش با لحنی تمسخر آمیز اشاره ای به رادیو کرد وگفت:حاجی کسی مرده؟
راننده نگاهی به او کرد وکمی پیچ صدای رادیو را کم کرد. در همین لحضه حاج آقای دستی به ریش سفیدش کشید و گفت: آره داداش جون دل من و تو مرده ... نمرده؟
مرد سرش را پایین انداخت. تا آخر مسیر فقط قرآن گوش داد و انگار در مراسم ختم شرکت کرده باشد هیچ نگفت... صدای ضعیف قرآن در گوش می پیچید.
( ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون "بقره 56")
مرد وقتی پیاده شد احساس سبکی داشت.احساس زندگی....
فاطمی نیا
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23